حس تازه حرف تازه

حس تازه حرف تازه

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!
حس تازه حرف تازه

حس تازه حرف تازه

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!

راضیانه ی زمانه !

خب میدونی چیه؟ داره یه اتفاقاتی میفته!

یه کم خنده داره! یه کم غم انگیزه! یه کم ترسناک ! و بی نهایت استرس زا !

زندگی جریان داره ! اوهوم میدونم! مثل برق و باد میگذره!

انگار همین دیروز بود که رو دوش داداشم می نشستم و منو می برد بیرون می گردوند!

انگار همین دیروز بود که هرزمان بابام می خواست بره سر کار پشت سرش گریه می کردم و این روند هر روز تکرار میشد!

انگار همین دیروز بود که مامانم برام نون رو تکه تکه میکرد ، روی هر کدوم نیمرو میذاشت بعد میداد دستم تا خودم لقمش کنم و بذارم دهنم

کلاس اول دبستان ، کیف کوچولوی آبی با مقنعه ی سفیدو روپوش خاکستری!! بوی نوی کتاب!

جا صابونی لاک پشتی با صابون سبز داخلش،دستمال،لیوان قرمزی که کنارش سوت داشت !

اولین سوپرایز زندگیم وقتی بود که مامانم برام جایزه اورد تو مدرسه!

بزرگترین خلاف ، چیدن گلهای باغچه!نرسیدن به صف!

کلاس اول راهنمایی ، کیف سرمه ای ، روپوش آبی نفتی ، مقنعه ی سورمه ای!

بزرگترین خلافمون پوشیدن شلوار مشکی جای شلوار آبی نفتی بود!

حس بزرگ شدن توی وجودم جولان میداد!بس که ساده بودم و مصمم!

اول دبیرستان ، کیف یشمی ، روپوش کرمی، مقنعه مشکی و حس خوب شلوار مشکی پوشیدن!

بزرگترین دغدغه هام جوشای روی بینی و پیشونیم بود که کلی اعتماد به نفسمو تحت الشعاع قرار میداد!

نمره های 20 زیست و نمره های 13-14 فیزیک!

بزرگترین خلاف باز کزذن کتاب موقع امتحان!

دوم دبیرستان و جزیره ی کیش،آب و هوای گرم اما دوست داشتنیش!

همون کیف یشمی ، روپوش طوسی و مقنعه ی طوسی کمرنگ!

اووووووف اوج درس خوندن! رتبه ی اول ! کارنامه های از بالا تا پایین 20!

سرویس گند مدرسه که تو اوج گرما کولر نداشت!

کارآموزی 5شنبه ها ! البته الکی رفتیم و نمره گرفتیم!

بزرگترین خلاف ، زنگ تفریح رفتن به اون سمت خیابون و خرید تنقلات یا آوردن گوشی !

دانشگاه ، پوشیدن لباسی که متناقض با محیط آموزشی نباشه 

خوابگاه و بهترین دوران مردم آزاری و عشق و صفا!
بزرگترین خلاف؟؟؟؟ همش خلاف بود!

یک سال بعد از فارغ التحصیلی! هرجور راحتی لباس بپوش! بخور و بخواب و گشت و گذار

تجربه ی کار 
بزرگترین خلاف ، سرعت غیر مجاز ! حرف زدن با تلفن همراه هنگام رانندگی ، نبستن کمربند ایمنی هنگام رانندگی و انواع و اقسام جریمه های دیگر مربوط به راننگی!

نظرات 15 + ارسال نظر
دوسی جون جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ب.ظ

همییییییییییییییییییییییییییییییین؟؟؟
زود تموم شد؟؟؟
ادامه نداره؟؟؟

چقد تو هولی دختر
بقیشو تو پستای بعدی میذارم

دوسی جون شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:55 ب.ظ

دوسییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
باهات قهرم .اگه دیگه نظر دادم

چروووووووووووووووووووووو دوسییییییییییییییییییییییییی؟

سینا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ب.ظ http://omide-ma.blogsky.com

می بینی چقد زود بزرگ شدی پشمکو

همینطوره

فروغ خاموش جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ب.ظ http://www.fk.persianblog.ir

کجا بودی راضی جووون؟
هی میمودم نبودی!!
این هفته به هیچکی سر نزده بودم تا الان که اومدم دیدم آپ کذاتی نمیدونی چقد خوشحال شدم!!
راضی جوونم دیگه نری ها!!
اینایی هم که گفتی کم و بیش اما متفاوت تر منم تجربه کردم.اما نه همشو!
دوستت دارم فراوووون

فروغ عزیزم سلام
من بودم حتی دورادور هم به وبلاگت سر میزدم ُاما خب یه دوره ای آدما مثه اون خاکشیر تو ته نشین میشن و نیاز به یه هم زدن درست و حسابی دارن
چشم فعلا فعلنا هستم
منم دوست دارم فراووووووووووووووووووووووون

فروغ خاموش جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:39 ب.ظ

هر چی میام نیستی


هستـــــــــــــــــــــــــــم

[ بدون نام ] یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ

ای روزا خانم خانما بی معرفت شده........................................................

از طرز حرف زدنت معلومه دوسی هسسسسسسسسیا :)))

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:45 ب.ظ

چقد باهوشیییییییییییییییییییییییییییییییییاااااااااااااااااااااااااااااا

چرا اسمتو نمی نویسی؟؟؟؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ

کی دیگه میاد به تو سر بزنه جز من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فروغ

فروغ خاموش جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ب.ظ http://fk.persianblog.ir/

باز رفتی که کی بیای؟؟

به زودی عزیزم

فروغ خاموش چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ق.ظ http://fk.persianblog.ir/

فروغ خاموش جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:21 ب.ظ http://fk.persianblog.ir/

داش گتت دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:01 ب.ظ

سلااااااام ..خوبی دوسی جونم.چه خبر؟ آقاتون خوبه؟ خواهرزاده م چطوره.؟ببخشیدمزاحمت شدم شنیدم اینجا طالبی میدن واسه همین به سرعت نورخودمو رسوندم

سلاااااااااااااااااام جیگگگگگگگگگگگگگگگگگگگررررررررررررررررررررررررررررم
طالبی که سهله جون هم میدن
بووووووووووووووووووس یه بویییییییی گندهههههههههههههه

داش گتت چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:46 ب.ظ

اتاق هفتیا...
صفدر‏(بزرگ خاندان‏)‏
سالار
الهه
راضی جون‏(رمانتیک‏)‏‏[‏:S004:]
آذر‏(همیشه سایلنت‏)‏
فرخنده‏(کلأدعواداشت‏)‏
باربی‏(مغزمتفکر‏)‏
دخترهمسایه‏(‏
کریس‏(طراح نقشه های شیطانی‏)‏
مینا‏(کارمندساده بانک‏)‏
عارفه‏ وشهین(بازوی اجرایی کریس)‏
مهسا‏(درگیربین ۲عشق‏)‏
خمر‏(مالک اراضی زیرکشپ تریاک‏)‏
نصیبه که به دلیل درازی قدش اینجا جا نشد

نصیبه خییییییییییییلی باحال بووووووووووووووووووود گفتی جا نمیشهههههههههههههههههههه

مینا چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 ق.ظ

سلام بابا یکم وبلاگت رو به روز کن خیلی قدیمیه دوسی خانم دستت خوب شد سوخیده بود
استغفراله وحده و لا شریک اله

به به دوسی خوبو
عامو حوصلم نمیشه بغرررررررررعان
دستمم که خوب شده ولی تا رنگش بخواد برگرده خیلی طول میکشه
ضیفه ی بی معنی

یاسر امینی یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 09:50 ق.ظ

سلام
خوشحال شدم کارت عروسیتونو دیدم سلام هادی جون رو هم برسون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد