حس تازه حرف تازه

حس تازه حرف تازه

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!
حس تازه حرف تازه

حس تازه حرف تازه

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!

مرز پیری

در اولین ساعات 25 سالگی هستم

زمانی که ده ساله شده بودم،  برایم باور نکردنی بود که به کلاس چهارم میروم، زمان خیلی زود میگذرد.

گاهی که به پشت سرم نگاه میکنم دلم برای تمام لحظاتی که به بطالت گذراندم میگیرد.

جمع این لحظات قریب به 24 سال میشود.

چند ساعتی ست به این فکر میکنم که در هیچ زمینه ای موفق نشدم! 

از خودم خشنود نیستم، اخیرا تلاش کرده ام که بیشتر از زمانم استفاده ببرم،  کتاب میخوانم،  به امور خانه بیشتر رسیدگی میکنم،  با این حال زمان پرواز میکند و من احساس خوبی به این داستان ندارم. 

کاش روزها 72 ساعت بودند بجای 24 ساعت.

آرزوی مسخره ای هست بی شک!

امروز گواهینامه ی تمدید شده ام را تحویل گرفتم،  دقیقا در روز تولدم!

اولین چیزی که نظرم را جلب کرد مدت اعتبار بود ( ده سال)

با خود فکر کردم آیا ده سال دیگر زنده هستم؟؟؟ 

چیزی ته دلم فریاد میزد نههههههههه

خدای خوبان خودم که از خودم خشنود نیستم،  تو هم که از من خشنود نیستی، منم که از تو خشنود نیستم اما در هر حالی شکر میگویم تورا بابت سایه ی پدر و مادرم،  همسر مهربانم، خانواده ی دلسوزم،  سلامتی همگی مان و زمانی که اینگونه مهر بینهایتت را با تمام وجود لمس میکنم،  خشنودیم از تو مرا غافلگیر میکند. 

تو هم از من خشنود باش

زندگیم سرشار از تو باد.

اینک که رفیق گرمابه شدیم

مریم عزیزم را شفای خیر عنایت کن لطفا!  

جبران میکنم ( محض شوخی های دو نفره) 


با تکیه بر بودنت

عزیزتر از جانم

خودت بهتر از من میدانی که ناراحتی ات را بر نمیتابم،  تاب ندارم ببینم کسی آزرده خاطرت میسازد. 

چند صباحی ست احساسی خوره وار روحم را میساید!  

از اینکه میبینم همیشه و در همه حال از خودت برای دیگران میگذری ولی بعضی تنگ نظران و کوته فکران،  این ایثار را ساده لوحی میپندارند سخت ملول میشوم.

یگانه مهربان من 

به من آموختی که محبت کردن پاداش ندارد  و چه بی توقع و بی ریا مهربانی!  

به خود میبالم که در راس دوست داشتنی ترین های،  همچون تو ناب ترینی هستم. 

لطفت افزون باد 

سایه ات مستدام بر زندگی ام

مهربانی ات پایدار 


بی هیچ تکلفی و به سادگی پاییز دوستت دارم!