خیر مقدم
آسمان ســــینه ام را چون شمایی مشـــتریست
باز کن دکان که وقـــــــــــــــت عاشقیست
آسمان ســــینه ام را چون شمایی مشـــتریست
باز کن دکان که وقـــــــــــــــت عاشقیست
وقتی گریبان عـدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آســــمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانـــگی و عاقــــــلی
یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشــــــــــــــمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم ســـــــــــــــجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشـــــــــــی و نه گلی
چیــــزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقــــــــــلی
افطار که کردید،
با خودتان خلوت کنید.
به قرآن نگاه کنید.
یا اینکه اصلا ساکت بنشینید.
این خیلی قیمتی است.
آدم افطار حقیقی را با خدا میکند.
افطار حقیقی که خوردن نیست.
نماز پیامبر(ص) است. روزه علی(ع) است. افطار خداست.
از افطار بالاتر هم چیزی نیست.
مرحوم دولابی
زندگی سر آید،
اگر وسوسهِ نوشیدنِ شهد شیرین لب هایت،
حسرت زندگی ام باشد، یارِ موافق!
خواجه مگو که من منم من نه منم نه من منم
گر تو تویی و من منم من نه منم نه من منم
عاشق زار او منم بی دل و یار او منم
باغ و بهار او منم من نه منم نه من منم
یار و نگار او منم غنچه و خار او منم
بر سر دار او منم من نه منم نه من منم
لاله عذار او منم چاره ی کار او منم
حسن و جوار او منم من نه منم نه من منم
باغ شدم ز ورد او داغ شدم زگرد او
زاغ شدم ز درد او من نه منم نه من منم
آب گذشت از سرم بخت برفت از برم
ماه بریخت اخترم من نه منم نه من منم
لاف زدم ز جام او گام شدم ز گام او
عشق چه گفت نام او من نه منم نه من منم
روح مرا حیات ازو ذات مرا صفات از او
فقر مرا ذکات از او من نه منم نه من منم
جان مرا جمال از او نفس مرا جلال از او
عشق مرا کمال از او من نه منم نه من منم
غرق شدم ز روح او بحر شدم ز نوح او
تا برسد فتوح او من نه منم نه من منم
دولت شید او منم باز سپید او منم
راه امید او منم من نه منم نه من منم
گفت برو تو شمس دین هیچ مگو از آن و این
تا شودت گمان یقین من نه منم نه من
منم