حس تازه حرف تازه
من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!حس تازه حرف تازه
من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!روزانهها
همه- میخوام بمونم فروغ جونم
- میم مثل مینای من دیوونه ی مهربون
- چشم ها را باید شست ابی عزیز
- چشم ها را باید شست ابی عزیز
- حس تنهایی مرو ،دوسی جونم
- زیبا زیبا خانوم عزیز
- زرد یلدای عزیز
- بد حجاب بی حجاب
- جسارت عشق مینا گلی
- عشق داریوش ( ای به داد من رسیده ) hoka جان
- آبدزدک آرمان خان ( مدیر مجتمع ،ناااازی)
- هذیان های من خانوم گل گلیِ راه راه
- قلم طبیعت سوفیای عزیز
- توهم نامه رسول خان همشهری و هم ماهی ما
- بیایید بیایید در این خانه بگردید! سینای عزیز و بد اخلاق
- متولد ماه مهر(ای ول به مهری ها) مجتبی خان همشهری و هم ماهی
- یه دوست دختر اصفهانی هم نداریم ابولفضل خان
- حکایت دل اندیشه های ناب شریعت
دستهها
جدیدترین یادداشتها
همهنویسندگان
- راضی جوووون 70
بایگانی
- دی 1395 1
- مهر 1395 1
- مرداد 1395 1
- خرداد 1395 1
- آبان 1394 2
- مهر 1394 2
- تیر 1394 1
- خرداد 1394 3
- اردیبهشت 1394 1
- اسفند 1393 3
- بهمن 1393 1
- دی 1393 1
- آبان 1393 1
- مهر 1393 7
- شهریور 1393 1
- مرداد 1393 2
- تیر 1393 6
- اردیبهشت 1393 4
- فروردین 1393 10
- اسفند 1392 7
- دی 1392 1
- آبان 1392 1
- شهریور 1392 3
- تیر 1392 3
- دی 1391 1
- آذر 1391 1
- مهر 1391 1
- تیر 1391 1
- اردیبهشت 1391 2
راضیانه ی زمانه !
خب میدونی چیه؟ داره یه اتفاقاتی میفته!
یه کم خنده داره! یه کم غم انگیزه! یه کم ترسناک ! و بی نهایت استرس زا !
زندگی جریان داره ! اوهوم میدونم! مثل برق و باد میگذره!
انگار همین دیروز بود که رو دوش داداشم می نشستم و منو می برد بیرون می گردوند!
انگار همین دیروز بود که هرزمان بابام می خواست بره سر کار پشت سرش گریه می کردم و این روند هر روز تکرار میشد!
انگار همین دیروز بود که مامانم برام نون رو تکه تکه میکرد ، روی هر کدوم نیمرو میذاشت بعد میداد دستم تا خودم لقمش کنم و بذارم دهنم
کلاس اول دبستان ، کیف کوچولوی آبی با مقنعه ی سفیدو روپوش خاکستری!! بوی نوی کتاب!
جا صابونی لاک پشتی با صابون سبز داخلش،دستمال،لیوان قرمزی که کنارش سوت داشت !
اولین سوپرایز زندگیم وقتی بود که مامانم برام جایزه اورد تو مدرسه!
بزرگترین خلاف ، چیدن گلهای باغچه!نرسیدن به صف!
کلاس اول راهنمایی ، کیف سرمه ای ، روپوش آبی نفتی ، مقنعه ی سورمه ای!
بزرگترین خلافمون پوشیدن شلوار مشکی جای شلوار آبی نفتی بود!
حس بزرگ شدن توی وجودم جولان میداد!بس که ساده بودم و مصمم!
اول دبیرستان ، کیف یشمی ، روپوش کرمی، مقنعه مشکی و حس خوب شلوار مشکی پوشیدن!
بزرگترین دغدغه هام جوشای روی بینی و پیشونیم بود که کلی اعتماد به نفسمو تحت الشعاع قرار میداد!
نمره های 20 زیست و نمره های 13-14 فیزیک!
بزرگترین خلاف باز کزذن کتاب موقع امتحان!
دوم دبیرستان و جزیره ی کیش،آب و هوای گرم اما دوست داشتنیش!
همون کیف یشمی ، روپوش طوسی و مقنعه ی طوسی کمرنگ!
اووووووف اوج درس خوندن! رتبه ی اول ! کارنامه های از بالا تا پایین 20!
سرویس گند مدرسه که تو اوج گرما کولر نداشت!
کارآموزی 5شنبه ها ! البته الکی رفتیم و نمره گرفتیم!
بزرگترین خلاف ، زنگ تفریح رفتن به اون سمت خیابون و خرید تنقلات یا آوردن گوشی !
دانشگاه ، پوشیدن لباسی که متناقض با محیط آموزشی نباشه 
خوابگاه و بهترین دوران مردم آزاری و عشق و صفا!
بزرگترین خلاف؟؟؟؟ همش خلاف بود!
یک سال بعد از فارغ التحصیلی! هرجور راحتی لباس بپوش! بخور و بخواب و گشت و گذار
تجربه ی کار
بزرگترین خلاف ، سرعت غیر مجاز ! حرف زدن با تلفن همراه هنگام رانندگی ، نبستن کمربند ایمنی هنگام رانندگی و انواع و اقسام جریمه های دیگر مربوط به راننگی!
همییییییییییییییییییییییییییییییین؟؟؟
زود تموم شد؟؟؟
ادامه نداره؟؟؟
چقد تو هولی دختر
بقیشو تو پستای بعدی میذارم
دوسییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
باهات قهرم .اگه دیگه نظر دادم
چروووووووووووووووووووووو دوسییییییییییییییییییییییییی؟
می بینی چقد زود بزرگ شدی پشمکو
هی میمودم نبودی!!
این هفته به هیچکی سر نزده بودم تا الان که اومدم دیدم آپ کذاتی نمیدونی چقد خوشحال شدم!!
راضی جوونم دیگه نری ها!!
اینایی هم که گفتی کم و بیش اما متفاوت تر منم تجربه کردم.اما نه همشو!
دوستت دارم فراوووون
فروغ عزیزم سلام
من بودم حتی دورادور هم به وبلاگت سر میزدم ُاما خب یه دوره ای آدما مثه اون خاکشیر تو ته نشین میشن و نیاز به یه هم زدن درست و حسابی دارن
چشم فعلا فعلنا هستم
منم دوست دارم فراووووووووووووووووووووووون
هستـــــــــــــــــــــــــــم
ای روزا خانم خانما بی معرفت شده........................................................
از طرز حرف زدنت معلومه دوسی هسسسسسسسسیا :)))
چقد باهوشیییییییییییییییییییییییییییییییییاااااااااااااااااااااااااااااا
چرا اسمتو نمی نویسی؟؟؟؟؟؟؟؟
کی دیگه میاد به تو سر بزنه جز من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فروغ
باز رفتی که کی بیای؟؟
به زودی عزیزم
سلااااااام ..خوبی دوسی جونم.چه خبر؟ آقاتون خوبه؟ خواهرزاده م چطوره.؟ببخشیدمزاحمت شدم شنیدم اینجا طالبی میدن واسه همین به سرعت نورخودمو رسوندم
سلاااااااااااااااااام جیگگگگگگگگگگگگگگگگگگگررررررررررررررررررررررررررررم
طالبی که سهله جون هم میدن
بووووووووووووووووووس یه بویییییییی گندهههههههههههههه
اتاق هفتیا...
صفدر(بزرگ خاندان)
سالار
الهه
راضی جون(رمانتیک)[:S004:]
آذر(همیشه سایلنت)
فرخنده(کلأدعواداشت)
باربی(مغزمتفکر)
دخترهمسایه(
کریس(طراح نقشه های شیطانی)
مینا(کارمندساده بانک)
عارفه وشهین(بازوی اجرایی کریس)
مهسا(درگیربین ۲عشق)
خمر(مالک اراضی زیرکشپ تریاک)
نصیبه که به دلیل درازی قدش اینجا جا نشد
نصیبه خییییییییییییلی باحال بووووووووووووووووووود گفتی جا نمیشهههههههههههههههههههه
سلام بابا یکم وبلاگت رو به روز کن خیلی قدیمیه دوسی خانم دستت خوب شد سوخیده بود
استغفراله وحده و لا شریک اله
به به دوسی خوبو
عامو حوصلم نمیشه بغرررررررررعان
دستمم که خوب شده ولی تا رنگش بخواد برگرده خیلی طول میکشه
ضیفه ی بی معنی
سلام
خوشحال شدم کارت عروسیتونو دیدم سلام هادی جون رو هم برسون