-
چند کلمه حرف حساب
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 01:47
خدا جون دمت جیز خیلی کرتیم ! تو زندگیم همیشه بهترینارو داشتم ولی بهترین نبودم و نشدم ! بهترین پدر و مادر بهترین برادر و بهترین همسر که با دنیا عوضشون نمیکنم! خودت مواظبشون باش ممنون! امروز استاد زبان بهم گفت اگه اینجوری پیش برم این ترم می افتم ! جالبه شاید تو یه سری کارا کوتاهی کنم و ضعف داشته باشم ولی در حدی که اون...
-
یکسال زندگیه نوعروسانه 3
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 13:55
13 تیر پارسال صبح ساعت 7 به هوای اینکه الان از اتاق برم بیرون همه کل میکشند و هلهله میکنند چشمانم را گشودم باید دوش میگرفتم و لوازمم را آماده میکردم که راس ساعت 10 به آرایشگاه برسم! از اتاق بیرون آمدم پدر خواب بود مادر در حمام بود و صدا میکرد راضی بیدار شدی ؟ چایی درست کن!! صبحونه هم آماده کن کلی کار دارم :( قیافه ی...
-
یکسال زندگیه نوعروسانه 2
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 11:25
12 تیر پارسال صبح ساعت 9 با آقای همسری و دختر خاله جانم رفتیم به سمت آرایشگاه تا به سر و صورت صفایی بدهیم و برای 13 تیر آماده شویم ! بماند که پدرم چقدر قبل از رفتن پیوند بین ابروهایم بوسید و ناراحت از به باد رفتنشان بود! در حین عملیات از شدت دردهای هرگز نکشیده ناخودآگاه و غیر ارادی اشکهایم روان بود (چرا که من اصن به...
-
یکسال زندگیه نوعروسانه
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 17:45
پارسال 10تیر صبح با آقای همسری که هنوز همسری نبود و پدر جون و مادر جون (پدر و مادر آقای همسری ) رفتیم باغ عروسی رو نگاه کردیم و از آمادگیشون اطمینان حاصل کردیم و سفارشات لازم رو انجام دادیم! ساعت طرفای 2 بود منو رسوندن در خونه و رفتن که برای مراسم بله برون ساعت 7 برگردن! اون روز اینقد کارا به هم پیچید که وقتی اومدن من...
-
جعفر
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 12:48
-
به تو میرسم همیشه در نهایت رسیدن ...
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 12:50
حالم خوبه ! احساس خوبی دارم ! بوی خوشبختی میده زندگیم ! دوسش دارم ! صبحا که میره تا ظهر دلتنگم ! دوسم داره میدونم شاید فراتر از دوست داشتن ! لوسم کرده زیااااد! میگه من منطبقم بر چیزی که میخواست ! یه مرد واقعی و خواستنیه ! وقتی گریه میکنم اشک تو چشاش میبینم ! اما تا وقتی نباشه هم آروم نمیشم ! تنها مشکلم دلتنگی برای...
-
به دسته ی مرغ ها ....
شنبه 15 مهرماه سال 1391 12:13
12 تیر ماه 91 عقد 13 تیر ماه 91 جشن عقد و عروسی برای شیراز 23 شهریور جشن عروسی برای شمال هنوز باورم نشده که الان سه ماهه متاهل شدم و متعهد دقیقا 15 ام تیر ماه با جناب همسری اومدیم سمت منزل مشترک که ماشینمون توی جاده خراب شد چه زود شد 3 ماه!!!! راضی جون بابا شده خانوم خونه
-
راضیانه ی زمانه !
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 02:59
خب میدونی چیه؟ داره یه اتفاقاتی میفته! یه کم خنده داره! یه کم غم انگیزه! یه کم ترسناک ! و بی نهایت استرس زا ! زندگی جریان داره ! اوهوم میدونم! مثل برق و باد میگذره! انگار همین دیروز بود که رو دوش داداشم می نشستم و منو می برد بیرون می گردوند! انگار همین دیروز بود که هرزمان بابام می خواست بره سر کار پشت سرش گریه می کردم...
-
سکوت ...
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 00:22
بیایید با هم این حس تازه را در سکوت به نظاره بنشینیم! تا روزی که از سکوت حرفی تازه متولد گردد!
-
سال نــــــــــــــــــــو مباررررررررررک :)
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 23:23
اینم سفره ده سین من و بابا جونم :) سفره ، سینی ، سبزه ی کچل ، ساعت ، سیم ، سکه ، سوسک کش ، سیب ، سیب زمینی ، سُرمه :) هرکدوم هم تعاریف خودشو داره :) سفره : نذری دادن و کمک و .... سینی : جهیزیه دختر بابا و ... سبزه کچل : آشتی با طبیعتای کچل و ... ساعت : مدیریت زمان و ... سیم : ارتباط و ... سکه : مایه داری بابا و کمک به...