حس تازه حرف تازه

حس تازه حرف تازه

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!
حس تازه حرف تازه

حس تازه حرف تازه

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!

23 یا 24؟

خب مثه اینکه یه سال بزرگتر شدم اما واقعا نمیدونم 23 یا 24؟
الان میفهمم چرا خانوما دوس ندارن سنشونو به کسی بگن! چون به نظرم حس جالبی نیست یا شاید مثه من سن 18 سالگیشونو خیلی دوس داشتن!
به هر حال این عمر ما هست که میگذره و امیدواریم همینطور خوب بگذره!
گاهی وقتا یه اشتباهاتی توی زندگیت هست که با 23 یا 24 ساله شدن هم جبران نمیشن!
پیش خودت میگی چرا اون اشتباه رو انجام دادم؟
و خودت رو مقصر میدونی ! هر چند که شاید بعد از اون اشتباه در صدد درست کردنشم براومده باشی و موفق شدهه باشی اما همون انجام اشتباه کافیه برای سوراخ کردن فکر و روح و قلبت طی سالهای متمادی!
ولی با این تفاسیر یه حس شیرین داری که از پس اون اشتباه براومدی و به خودت افتخار میکنی!
*
*
از سفر هم که برگشتیم و خیلی خوش گذشت از شمال تا جنوب رو طی کردیم و بهترین لحظات برام رقم خورد !
وقتی تمام عزیزانت کنارتن دیگه هیچ آرزویی نداری! سفر کردن با مامانی و بابایی و همسری را خوش است!
*
*
پ.ن: امروز ساعت 6 کلاس دارم و بعد از 4 جلسه میخوام برم کلی کار دارم اما حوصله ندارم!
پ.ن :قشم خیلی کثیف و زشت بود و تمام تصورات من که فک میکردم مثه کیشه بهم خورد اما کلیییییییییییی ارزوووووووون بوووووووووود و من با کوله باری از خرید برگشتم!
*
*
و در آخر باید بگم که چه خوبه که تو اوج تنهایی و غربت یکیو داشته باشی که همه جوره و همه وقت حتی توی غمها و بد اخلاقیات هواتو داشته باشه و غر زدنها و دلتنگیاتو با صبوری و مهربونی به جون بخره!
*
*
دوست داشتنی هستی همسفرم و قابل قیاس با هیشکی نیستی به روایتی * یه دونه ای واسه نمونه ای *