حس تازه حرف تازه

حس تازه حرف تازه

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!
حس تازه حرف تازه

حس تازه حرف تازه

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!

تراوشات مغزی

گاهی وقتا آدم دلش میخواد هیچ کاری توی دنیا برای انجام دادن نداشته باشه. هیچ کسی منتظرش نباشه و هیچ کسی ازش توقع نداشته باشه.اصلا هیچ کسی نگاهش هم نکنه.  تنهای تنها باشه. فکرش خالی باشه. ساکت باشه.مجبور نباشه حرف بزنه. بشینه و تو سکوت خودش غرق شه. دلم کشیده یه تخته سنگ باشم تو دل کوه. 

گاهی اینقدر خسته ای از هیاهوی اطرافت که حتی وقتی به جنبش رودخونه هم فکر میکنی عصبی میشی.

چند وقتیه زیادی دور خودمو شلوغ کردم یه کم خسته ام. یه کم در حد همین چیزی که گفتم.  اصلا غمگین نیستم فقط خسته ام. 


نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:20 ق.ظ http://CEEMORGH.BLOGFA.COM

وای راضیه دقیقن آدم یه موقع حوصله نگران بودن،فکرکردن وحتی حوصله خودشونداره.دلش میخواد بره تو پیله تنهایی.
اما همون موقع است که خیلی ها باهات کاردارن.ازت سوال میپرسندو...
واقعن بهتراست گاهی همه چیز را به حال خود رها کنیم.

وای آره چقدر سعی میکنی اون لحظه آروم باشی، من اینقدر سعی میکنم که خسته میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد