حس تازه حرف تازه

حس تازه حرف تازه

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!
حس تازه حرف تازه

حس تازه حرف تازه

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟!

چگونه شود فراموشم.....

چگونه می شود آنشب شود فراموشم؟

شبی که برف تنت در حیاط آغوشم...


...نشست و چای لبانت چنان مرا دم کرد

که سالهاست پس از رفتن تو می جوشم


شبی که فاصله صلح تن به تن با تو

بجز حریر لباست نبود و تن پوشم


همان شبی که نفس در نفس گره می خورد

و دار قالی مویت رسید تا دوشم


شبی که هر نفسش عمر جاودانی بود

عجب! که خاطره اش کرده باز بی هوشم


اگر چه رفتی و من در کویر تنهایی

به یاد مستی آنشب سراب می نوشم


هنوز هم که هنوز است خواب می بینم

نشسته برف تنت در حیاط آغوشم....

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:00 ب.ظ

راضیه گلی سلام
پس از مدتها سلام
البته بهتره بگم پشمکو پس از مدتها سلام
دلم برات تنگ شده بود آخه یه پشمکو که بیشتر نداریم.
نمیدونم شما کی به روز شدی؟
عاشقانه زیبایی است.
کلی شکلک یاد ...افتادم

عزیزم خیلی خوش اومدی، پشمکو حسابی مهمون نوازه، از دیدارت هم خوشحاااله

زهرا پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:01 ب.ظ

کامنت قبلی من بودم یادم رفت اسمم رو درج کنم.

مجتبی شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 06:52 ب.ظ http://motavald-mehr.blogsky.com

ای داد بیداد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد